دختر جهنمی
پارت : ۷
ویو رزی :
این مثل اخر زندگیم بود ، وقتی از اتاق رئیس امده بودم بیرون فقط دلم میخواست خودم رو رها کنم (چیشد؟) صدایی از جلوم امد ، صدای مردی که دستاش توی جیبش بود و منی که دستمو از روی قلبم بر داشتم و تو چشمانش نگاه کردم و سعی کردم صاف وایسم
رزی : فقط خیلی تو دست و پام نباش
جیم : متاسفم این کار از دستم بر نمی اید
به سوی اتاقم رفتم و وارد شدم او همپشت سر من امد رو به او کردم
رزی : مگه نگفتم دست و پام نباش ؟
جیم : منم گفتم نمیتونم یا ...شایدم نمیخوام
رزی : پس چیکار از دستت بر میاد ؟؟
جیمین نزدیک تر میشد نفسش اروم بود ضربانش ملایم اما رزی برعکس
رز نگاهشرا دزدید ولی جیم تکون نمیخورد ، جیمین با دیدن حال رزی سریع به سمت در رفت و بیرون رفت از اتاق رزی روی میز نشت و دستشو روی قلبش گذاشت
رزی : مرض
﷼_______﷼
ویو ته :
وقتی دیدم جنی داره با اون سر و وضع از خونه بیرون میره کنجکاو شدم دستش را گرفتم و او بر گشت ، وقتی برگشت تازه فهمیدم دستم توی دست کیست ، فهمیدم او تو تعجب بیش از اندازه غرق شده سریعا دستمو بر داشتم و فقط پرسیدم
ته : کجا ؟(بی حس)
جنی : بیرون
ته : کجای بیرون؟
جنی : میخوای باهام بیای؟
ته : من همچین حرفی نز..
جنی : کیم تهیونگ (صدایی شفاف اما در عین حال خمار)
ته سکوت
جنی : تو ...
جین در و وا کرد و پر شتاب وارد شد
جین : تهیونگ...(نفس نداره) عااا بد موقعی مزاحم شدم ؟(بین دو تاشون وایساد)
ویو ته :
بدون هیچ کلمه ای ، هیچ حرف و هیچ نگاهی ،،،، جنی رفت
جین : چش بود
تهیونگ تو باغ نیس
جین : تهیونگ (دستشو جلوی تهیونگ بالا و پایین میکنه)
ته : عااااا کجا بودی ؟
جین : پیش جیسو
ته : اهومم (سرش پایینه)
جین : چی میگفتید ؟
ته : تهیونگ نگاهشو از زمین برداشت و نگاهی ترسناک به جین کرد و مکث نکرد و رفت بالا
جین : هوششششش چرا ناراحت میشی؟؟؟؟
تهیونگ بالا رفت و کاپشن چرمش رو پوشید و به سرعت پایین رفت و از سبد سوییچ هاش سوییچی رو انتخاب کرد و به سمت حیاط رفت و سوار ماشین شد
¥_____¥
لیلی ویو :
رفتم پایین به امید یک فیلم مورد علاقه و با پفیلا جلوی تلویزیون نشستم و شروع به دیدن فیلم کردم ، اما انگار فقط داشتم نگاه میکردم ، فکرم جای دیگه ای بود شاید به خاطر دیشب بود
راوی : با فکر کردن به دیشب نفسش بالا نمیومد ، تمام سعی خودشو کرد که به تونه فکر نکنه ولی بی فایده بود ، پا شد و سمت دستشویی دوید و ابی به صورتش زد ، توی اینه دستشویی به خودش نگاهی انداخت
لیلی : فقط باید بخوابی کیم لیسا
لیلی رفت تو اتاق و لباس خوابشو پوشید و با حرص بندهاشو بست
ببخشید کم بود
ویو رزی :
این مثل اخر زندگیم بود ، وقتی از اتاق رئیس امده بودم بیرون فقط دلم میخواست خودم رو رها کنم (چیشد؟) صدایی از جلوم امد ، صدای مردی که دستاش توی جیبش بود و منی که دستمو از روی قلبم بر داشتم و تو چشمانش نگاه کردم و سعی کردم صاف وایسم
رزی : فقط خیلی تو دست و پام نباش
جیم : متاسفم این کار از دستم بر نمی اید
به سوی اتاقم رفتم و وارد شدم او همپشت سر من امد رو به او کردم
رزی : مگه نگفتم دست و پام نباش ؟
جیم : منم گفتم نمیتونم یا ...شایدم نمیخوام
رزی : پس چیکار از دستت بر میاد ؟؟
جیمین نزدیک تر میشد نفسش اروم بود ضربانش ملایم اما رزی برعکس
رز نگاهشرا دزدید ولی جیم تکون نمیخورد ، جیمین با دیدن حال رزی سریع به سمت در رفت و بیرون رفت از اتاق رزی روی میز نشت و دستشو روی قلبش گذاشت
رزی : مرض
﷼_______﷼
ویو ته :
وقتی دیدم جنی داره با اون سر و وضع از خونه بیرون میره کنجکاو شدم دستش را گرفتم و او بر گشت ، وقتی برگشت تازه فهمیدم دستم توی دست کیست ، فهمیدم او تو تعجب بیش از اندازه غرق شده سریعا دستمو بر داشتم و فقط پرسیدم
ته : کجا ؟(بی حس)
جنی : بیرون
ته : کجای بیرون؟
جنی : میخوای باهام بیای؟
ته : من همچین حرفی نز..
جنی : کیم تهیونگ (صدایی شفاف اما در عین حال خمار)
ته سکوت
جنی : تو ...
جین در و وا کرد و پر شتاب وارد شد
جین : تهیونگ...(نفس نداره) عااا بد موقعی مزاحم شدم ؟(بین دو تاشون وایساد)
ویو ته :
بدون هیچ کلمه ای ، هیچ حرف و هیچ نگاهی ،،،، جنی رفت
جین : چش بود
تهیونگ تو باغ نیس
جین : تهیونگ (دستشو جلوی تهیونگ بالا و پایین میکنه)
ته : عااااا کجا بودی ؟
جین : پیش جیسو
ته : اهومم (سرش پایینه)
جین : چی میگفتید ؟
ته : تهیونگ نگاهشو از زمین برداشت و نگاهی ترسناک به جین کرد و مکث نکرد و رفت بالا
جین : هوششششش چرا ناراحت میشی؟؟؟؟
تهیونگ بالا رفت و کاپشن چرمش رو پوشید و به سرعت پایین رفت و از سبد سوییچ هاش سوییچی رو انتخاب کرد و به سمت حیاط رفت و سوار ماشین شد
¥_____¥
لیلی ویو :
رفتم پایین به امید یک فیلم مورد علاقه و با پفیلا جلوی تلویزیون نشستم و شروع به دیدن فیلم کردم ، اما انگار فقط داشتم نگاه میکردم ، فکرم جای دیگه ای بود شاید به خاطر دیشب بود
راوی : با فکر کردن به دیشب نفسش بالا نمیومد ، تمام سعی خودشو کرد که به تونه فکر نکنه ولی بی فایده بود ، پا شد و سمت دستشویی دوید و ابی به صورتش زد ، توی اینه دستشویی به خودش نگاهی انداخت
لیلی : فقط باید بخوابی کیم لیسا
لیلی رفت تو اتاق و لباس خوابشو پوشید و با حرص بندهاشو بست
ببخشید کم بود
- ۴۲۴
- ۰۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط